این داستان، داستان زندگی یه دختر دبیرستانی به اسم “آویده اشتیاق ِ”. آویده یک دختر شیطون دبیرستانیه که یک روز به طور اتفاقی با پسری برخورد میکنه که باعث دعوا میشه و این موضوع ادامه پیدا میکنه تا …
تو رمان من دختره عاشق نمیشه بلکه عاشق میکنه. پسرا واسش پشیزی نمی ارزن. زود از پا در نمیاد ، زود قضاوت نمیکنه ، زود دل نمیبنده ، مغرور و خودخواهه ، به فکر خودشه ولی قلب اش از طلا با ارزشتره ، به نظر به همه چی بی تفاوته اما تو عمل نه به قول معروف دختر عمله نه حرف. هرکی بشناستش هر کی قلب پاکشو ببینه از پا در میاد چون دختر قصه مون میخواد بد باشه یه بد خوب…
فصل زندگی او هیچ وقت بهاری نشد… هر ثانیه از زندگی برای او نفس گیر بود… او خواست شکوفه های بهاری را بو کند اما… صدای شوم کلاغ ها به او اجازه ی بهاری شدن را ندادند… فصل زندگی او شد تلخ و خزان…برگ چشماهایش شد ،مرهم دل زخمیش…
دور خود حصاری کشیده بودم… از جنس تنهایی… تاریکی… و به بلندای یلدا… انگار رنگ ها هم با من قهر کرده بودند… اما به ناگاه چشمانم آبی آسمان را بهانه کرد… آرزو بار دیگر در نگاهم جان گرفت… اینبار می خواهم اعتماد کنم و دلم را آشتی دهم با عشق…